کد مطلب:153937 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:140

عبدالله بن عمیر کلبی
السلام علی عبدالله بن عمیر الكلبی.

«سلام بر عبدالله بن عمیر كلبی»

ابوحباب كه یكی از افراد قبیله كلب است می گوید: مردی از ما بنام عبدالله بن عمیر مكنی به ابووهب از تیره بنی علیم در كوفه محله بئرجعد از قبیله همدان منزل داشت و با همسرش ام وهب دختر عبد زندگی می كرد، او مردی شجاع و برومند و بزرگوار بود روزی بر نخلیه عبور كرد جماعت بسیاری را مشاهده نمود، پرسید: این جمعیت برای چه اجتماع كرده اند؟ گفته شد: این ها آماده می شوند تا به جنگ حسین پسر دختر پیغمبر بروند! عبدالله با خود گفت: من كه مشتاق جهاد با كفارم چرا با این جماعت نجنگم به خانه آمد و همسرش را از تصمیم خود آگاه ساخت، همسرش نیز او را به انجام تصمیمش تشویق كرد گفت: خدا ترا در كارت موفق بدارد حركت كن و مرا هم با خود ببر.

عبدالله باتفاق همسرش شبانه حركت نمود و شب هشتم محرم خود را به حسین علیه السلام رسانید و به كاروان حسینی پیوست و تا روز عاشورا با امام حسین علیه السلام بود پس از اینكه عمر بن سعد با پرتاب تیر به سوی حسین (ع) جنگ را آغاز كرد و حمله اولی به پایان رسید و جنگ تن به تن شروع شد، یسار غلام زیاد بن ابیه و سالم غلام عبیدالله بن زیاد به میدان آمدند و مبارز طلبیدند حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر برخاستند و اعلام آمادگی كردند.


حسین (ع) فرمود: شما بنشینید، سپس عبدالله بن عمیر كلبی كه مردی بلندقامت سطبر بازو و چهارشانه بود برخاست و اجازه مبارزه خواست، امام حسین فرمود: به گمانم این مرد حریف آن ها است، سپس فرمود: اگر مایل هستی برو.

عبدالله قدم به میدان نبرد نهاد و در برابر آنان ایستاد یسار از او پرسید: كیستی؟ عبدالله خود را معرفی كرد، گفتند: ما ترا نمی شناسیم برگرد، باید حبیب بن مظاهر یا بریر یا زهیر بن قین به مصاف ما بیایند، كلبی گفت: پسر زن زناكار ترا چه كه كی باید بیاید، ترا عار است كه با من بجنگی؟ هر كه به جنگ تو بیاید بهتر از تو است، و مانند شیر خروشان بر یسار حمله كرد و شمشیری بر او وارد كرد كه در جا به جهنم واصل شد، كلبی به كار او مشغول شد تا سر از بدنش جدا سازد كه سالم بر او حمله نمود، یاران امام بر او بانگ زدند كه غلام را بپا كلبی گوش نكرد و به كار خود مشغول بود كه سالم شمشیر را حواله او نمود عبدالله دست چپش را سپر قرار داد و شمشیر انگشتان دست چپش را برد سپس به سالم حمله كرد و او را هم به رفیقش ملحق ساخت، آن گاه به سپاه دشمن حمله ور شد و این رجز را می خواند:



1- ان تنكرونی فانابن كلب

حسبی ببیتی فی علیم حسبی



2- انی امرؤ ذومرة عصب

و لست بالخوار عند النكب



1- «اگر مرا نمی شناسید من از قبیله كلبم و در افتخار مرا بس كه خانواده ام از تیره علیم است».

2- «من شخصی هستم دارای قدرت و نیرو و در سختی ها ترسو و ضعیف نیستم.»

همسر كلبی كه شوهرش را در برابر دشمن تنها دید نتوانست تحمل كند عمود خیمه را برداشت و به طرف دشمن حمله كرد و خطاب به شوهر گفت: پدرم و مادرم فدایت باد، بجنگ در راه پاكان از ذریه پیامبر (ص).

عبدالله خواست همسرش را به خیمه گاه برگرداند، زن جامه شوهر را گرفت و می گفت: نه برنمی گردم تا با تو كشته شوم.

حسین علیه السلام او را صدا زد: خدا تو را از ناحیه ی خاندان پیامبر جزای خیر دهد. ارجعی رحمك الله الی النساء فاجلسی معهن فانه لیس علی النساء قتال.


«خدا ترا بیامرزد برگرد نزد زنان و با آنان بنشین كه بر زنان جهاد نیست.» آنگاه به خیمه گاه برگشت.

عبدالله رجز خود را ادامه می داد:



انی زعیم لك ام وهب

بالطعن فیهم مقدما و بالضرب



و با حمله به لشكر دشمن نوزده سوار و دوازده نفر پیاده از شجاعان سپاه عمرسعد را كشت سرانجام بدست هانی بن ثبیت حضرمی و بكیر بن حی تمیمی به شهادت رسید [1] .


[1] ارشاد مفيد ص 236 - نفس المهموم ص 257 - بحار ج 45 / ص 16 - حياة الحسين ج 3/ ص 204 - قاموس طبري ج 7 / ص 235 - كامل ج 4/ ص 65 - قاموس الرجال ج 6 / ص 97.